هر کس به اقتصاد باز نزدیک شد، از صحنه خارج شد
ساعت24-به نظر من اقتصاد ایران به چند دلیل نتوانسته به اقتصاد رقابتی یا اقتصاد آزاد دست یابد. در این زمینه دو دسته بندی بزرگ کرده ام، نخست این که ایران موقعیتی ژئوپلتیک دارد، این امر خود به چند مسئله منجر می شود، نخست همسایگی با روسیه یا شوروی که هر کدام به طریقی بر ایران اثر گذاشتند، به ویژه شوروی کمونیسم که از حزب همت و اجتماعیون عامیون و ... به گروه پنجاه و سه نفر رسید و پس از آن به حزب توده و شاخه هایش منجر شد.
در نتیجه این دیدگاه های چپ گرایانه اقتصاد ایران نتوانست اقتصاد آزاد را بپذیرد. عامل دوم نفت است که باعث شده همواره اقتصاد وابسته به دولت باشد. مسئله دیگری که قابل بحث است، تمایز میان روشنفکران و نخبگان است، نظر شما در این مورد چیست؟ ضمن این که شما خودتان نخبگان را به دو دسته حکومتی و غیرحکومتی تقسیم کرده اید.
بحث خصوصی سازی یک بحث اجتماعی و اقتصادی ایرانی نیست و در یک بستر دیگری شکل گرفته است. اگر بخواهیم متوجه شویم که چرا در ایران خصوصی سازی شکل نگرفته و اگر قرار است شکل بگیرد، چه شرایطی باید فراهم شود، باید به دنبال قرائن تاریخی آن بگردیم. به اعتقاد من این مفاهیم اصول مشترکی در همه جا دارند، یعنی کاری که امروز چینی ها در زمینه خصوصی سازی انجام می دهند، همان کاری است که آلمانی ها و فرانسوی ها و انگلیسی ها به کار بسته اند. بنابراین برای فهم این مسئله باید دید که خصوصی سازی در غرب اروپا در قرون هفدهم و هجدهم چگونه شکل گرفت و بسط پیدا کرد و چگونه دوران تکامل و بحران های دورانی اش را طی کرد تا به وضعیت فعلی رسید. به نظر من اولین شرط خصوصی سازی وجود کشور-ملت است، یعنی باید یک کشور-ملت(یا دولت-ملت nation-state) وجود داشته باشد تا خصوصی سازی ممکن شود. کشور-ملت دقیقا در قرن هفدهم در اروپا شکل گرفت. آلمان فعلی پیش از این چند منطقه مختلف بود، هم چنین است ایتالیا و فرانسه. یک جریان بورژوازی که نخست از سیستم بانکی شکل گرفت، پدید آمد. یعنی اولین گروهی که فعالیت اقتصادی کردند و تشکیل یک شبکه دادند و فعالیت های فرااروپایی داشتند، بانکداران بودند. از سال 1360 میلادی این جریان شروع شد و تا اواخر قرون وسطا این جریان وجود داشت. بخش خصوصی به معنای تولید کننده و کارآفرین پدیده ای مربوط به قرن هجدهم است. همچنین بخش خصوصی به معنای استفاده از تکنیک و تکنولوژی در تولید، پدیده ای مربوط به قرن نوزدهم است، به همین دلیل است که ابتدا بانکداری پدید می آید، سپس مرکانتالیسم ایجاد می شود و در نهایت انقلاب صنعتی رخ می دهد. یعنی در یک دوره ای گروه های مختلف بانکی، تجاری و صنعت نه به معنای پیچیده امروزی، به آرامی یک دیگر را یافتند و جامعه ای از گروه های تولیدی و بانکی به وجود آمد و به تدریج از جنوب اروپا به سمت مرکز اروپا گسترش یافت، همین طور از انگلستان نیز به سمت مرکز اروپا گسترش یافت و وقتی که درکل اروپا گسترش یافتند، به یک نیرویی در برابر کلیسا و نظام های پادشاهی بدل شدند و به تدریج از آنها امتیاز گرفتند. اگر این شبکه مالی، بانکی، تجاری و صنعتی نبود، کشور-ملت شکل نمی گرفت، زیرا قالب های جغرافیایی ایجاد شد و همه را تشویق به وحدت ملی کردند تا در آن قالب بتوانند به فعالیت اقتصادی بپردازند. به این ترتیب بود که کشورهای اروپایی مثل سوییس، آلمان، فرانسه، ایتالیا پدید آمدند. ناسیونالیسم محصول فعالیت اقتصادی است. ناسیونالیسم اندیشه ای بود برای وحدت ملی و جغرافیایی تا گروه های بانکی و تجاری و صنعتی بتوانند در آن قالب، فعالیت و با یکدیگر رقابت کنند. اگر همین اسکلت را در نظر بگیرید و مبنا قرار دهید، در می یابید که ژاپن در سال 1885 با نوعی اجبار خواست وحدت ملی و ناسیونالیسم ژاپنی ایجاد کرد و ژاپن را به سمت صنعتی شدن پیش برد، زیرا رهبران میجی احساس کردند اگر این کار را نکنند، نمی توانند رشد کنند. یعنی آنها قواعد توسعه را بهتر از ما درک کردند، در حالی که ما و ژاپن از نظر تحولات توسعه ای همزمان هستیم، اما تاریخ به ما می گوید که ژاپنی ها خیلی بهتر از ما متوجه این امر شدند که اسکلت توسعه چه ماهیتی دارد و آن را عینا در جامعه خودشان اجرا کردند، اگرچه جامعه شان در برابر این تغییرات واکنش نشان می داد، اما دولت در مقابل با زور امپراتوری میجی عمل کرد. بر مبنای همین دیدگاه است که من معتقدم که ایران هنوز کشور-ملت نشده است. قواعد رفتار سیاسی ما متناسب با یک امپراتوری است و هنوز در ادامه آن حرکت می کنیم. تا زمانی هم که تبدیل به کشور-ملت نشویم، نه تنها خصوصی سازی، بلکه بحث هویت ملی و اجماع فلسفی نخبگان و داشتن یک جهت مشخص در جامعه تحقق نمی یاید. از صد و پنجاه سال پیش تا امروز در تاریخ ایران بارها مسیر کشور عوض شده است.
همین تغییر مسیرها نشان دهنده این است که ما اجماع فلسفی نداریم، یعنی ما در این کشور جریان های مختلفی داریم که به تعریف مشترکی از ایران، هویت ایرانی، جامعه ایرانی نحوه تولید ثروت نرسیده اند و همین طور از یک نظام به نظام دیگر منتقل شده ایم. البته ما امروز در امپراتوری زندگی نمی کنیم، تنها روش های امپراتوری را به کار می بندیم. در امپراتوری مرکزیتی حکم فرماست که برای کل سرزمین امپراتوری حکم واحد دارد و بخش های مختلف امپراتوری تحت نظر مرکز هستند. این مرکز مسئول ارائه تعریف از همه چیز است و هویت و جهت گیری تبدیل به یک فرهنگ عمومی نشده است. در آلمان وقتی شما از دو فرد متفاوت مثل یک فرد عادی در خیایان و صدراعظم بپرسید که زندگی یعنی چه و پاسخ هایشان را روی کاغذ تحلیل محتوا کنید، در می یابید که پاسخ ها تا نود و پنج در صد با هم هم پوشانی دارند. یعنی در فرآیندی شهروند و سیاستمدار و آدم حرفه ای و وکیل و کار آفرین همه در یک فرهنگ مشترکی قرار گرفته اند.
شما به قرن هفدهم و اندیشه ای که زمینه را برای بانکدار، تولید کننده و ...ایجاد می کند، اشاره کرده اید. این اندیشه که مثل خون در این کشورها جاری است و موجب می شود که این کشورها از سیطره کلیسا خارج شوند، چیست؟ آیا این اندیشه با کسانی چون جان لاک شروع می شود؟
خیر، خیلی قبل از جان لاک آغاز شده است. ما در هیچ دوره ای از تاریخ چنان که نوشته شده است، دوره وحشتناک تری از دوره قرون وسطا نداریم. آن اندیشه، فکر رهایی از سیطره قرون وسطاست، به قدری دیکتاتوری سیاسی و فرهنگی و اجتماعی قوی بوده است که ذات و فطرت انسان به آن واکنش نشان می دهد. شدت توحش در قرون وسطا به اندازه ای بالا بوده است که افراد می کوشیدند به هر طریق از آن نجات یابند و به دنبال کار اقتصادی می رفتند. اگر تاریخ ونیز را بخوانید، در می یابید که مردم این شهر چون از طریق دریا با کشورهای دیگر در ارتباط بودند، سفر می کردند تا از وضعیتی که در شهرها و روستاها هست، رها شوند. در شهر ونیز کلیسایی است که زیرزمینش زندان است و زندان نیز به گونه ای است که شصت سانتی متر بیش تر ارتفاع ندارد، بسیاری از کسانی که در این زندان بودند، به دلیل شرایط زندان می مردند. این خفقان فیزیکی، فکری و اجتماعی و فقر و حاکمیت کلیسا بر عده ای تاثیر می گذاشته است و تنها راهی هم که می توانستند از این وضعیت رهایی یابند، تجارت بوده است. به همین خاطر است که در مناطقی که به دریا نزدیک تر است، زمینه تحول بیشتر است، زیرا این تاجران به مناطق مختلف دنیا می رفتند، تا کالا تبادل کنند. تجارت تنها راه بیرون آمدن از این خفقان اجتماعی بوده است، ضمن آن که کلیسا نیز نمی توانسته واکنش چندانی نسبت به این فعالیت های اقتصادی نشان بدهد. این نکته را هم در نظر داشته باشید که رعایا در اروپا هم به نظام های پادشاهی و هم به خان ها، مالیات می دادند. هم سرکوب مذهبی و سیاسی بود و هم سرکوب اقتصادی. کار تجاری در مناطق ساحلی و بیرون از اروپا، فرصتی بود برای رهایی از نظام سلطه در اروپا و همین عنصر باعث رشد چارچوب های تجاری، مرکانتیلیستی و در نهایت سرمایه داری جهانی در آمریکای لاتین و خاور دور و همین طور دوره امپریالیستی در آفریقا شد. کار اقتصادی گسترده در سطح جهانی، عنصر تشکل و کار جمعی و امتیاز گیری از حکومت را تسهیل کرد. اما نکته دیگر آن که چیزی که باعث شد این نیروها بتوانند در مقابل کلیسا ایستادگی کنند، تشکل بود. مفهومی که اگر بخواهیم مشکلات ایران را ذیل چند مفهوم دسته بندی کنیم، یکی از مهم ترین آن هاست. استبداد ایرانی به گونه ای بوده است که همواره جلوی تشکل را گرفته است و ایرانی عمدتا به این فکر افتاده که حلقه کوچکی درست کند و در جزیره خودش زندگی کند. اگر از مسئله شکل گیری اندیشه تجاری و سپس تولیدی و سپس صنعتی بگذریم، تحول عمده بعدی در اروپا بحث تشکل اقشار است، به قدری این تشکل ها وسعت یافت که کلیسا نتوانست در برابرش مقاومت کند. زیرا هیچ حکومتی با اراده و اختیار بخشی از اقتدار خودش را به کسی نمی بخشد. در اروپا تشکل اقشار بانکی، تجاری، تولیدی و صنعتی بود که به قدری گسترش یافت که در نهایت این تشکل ها به سیاست علاقه مند شدند. زیرا اگر سیاسی نمی شدند، نمی توانستند کارشان را گسترش دهند. برخی از این گروه ها ادعا کردند که ما نفی دین نمی کنیم، بلکه معتقدیم که آدم می تواند متدین باشد و کار اقتصادی نیز بکند، از این سخن پروتستانتیسم منشعب شد. یعنی با این تلقی مواجهه شد که فرد با ایمان تنها باید به کلیسا خدمت کند و در راستای کلیسا کار کند. در جنبش پروتستانتیسم دینی پدید آمد که با این دنیا قابلیت امتزاج دارد.
شما تشکیل بخش خصوصی را منوط به تشکیل دولت-ملت خواندید و آن را متوقف بر ایجاد شبکه های بانکداری خواندید که بر اساس نیازهایی در قرون وسطا پدید آمده اند. اگر بخواهیم این الگو را در مورد ایران به کار ببریم، به چه نتیجه ای می رسیم، ضمن آن که در دوران جدید و بعد از مواجهه با غرب، روشنفکران کوشیده اند راه حل هایی ارائه کنند. این راه حل ها چه مشکلی داشت که هنوز به دولت-ملت نرسیده ایم؟ این نکته ناظر بر این است که بسیاری از روشنفکران ما چون تقی زاده و دیگران در ابتدای مشروطه بر ناسیونالیسم ایرانی تاکید ویژه داشتند، روشنفکرانی که عمدتا متاثر از اندیشه های فرانسوی بودند، بگذریم که کسانی چون دکتر غنی نژاد ناسیونالیسم ایرانی را مانع توسعه می خوانند.
به نظر من ما ناسیونالیسم ایرانی نداریم آن چه داریم علاقه ای به سرزمین و زبان و ادبیات فارسی و آن امپراتوری هست. ناسیونالیسم به معنای دقیق کلمه یعنی تشکیلات سیاسی که انسجام درونی دارد، یک هرم تصمیم گیری در آن هست، دارای هویت شفافی هست و استراتژی و جهت گیری روشن دارد. این اواسط قرن هجدهم شروع شده که مظهرش در انگلستان و آلمان و فرانسه در ابتدا می بینیم. این تعلق خاطری که به ایده یا انتزاعی به نام کشور وجود داشته باشد، در میان ایرانیان بسیار ضعیف بوده است، ممکن است که افرادی این خصلت را داشتند، اما این خصلت عمومی نیست. بعد از جنگ جهانی دوم آلمان با خاک یکسان شده بود، اما غیر از دانشمندانی که به آمریکا و روسیه برده شدند، هیچ فردی این کشور را ترک نکرد، زیرا آلمان برایشان مهم بود، تا جایی که آلمان در سال 1965 یعنی بیست سال بعد از جنگ مجددا اقتصاد دوم جهان شد. بنابراین این ناسیونالیسم با ناسیونالیسمی که در ادبیات ایرانی از آن بحث می شود، متفاوت است. ماهیت این ناسیونالیسم دو چیز است: نخست سازماندهی اقتصادی و دوم حل و فصل مسائل هویتی. ما تا به امروز هم مسائل هویتی مان را حل نکرده ایم و هنوز در این زمینه بحث می شود که تا کجا باید از منابع دینی استفاده کرد، تا چه اندازه هویت مان از میراث ایرانی بهره برده و اخیرا یک عنصر دیگر نیز اضافه شده است، یعنی تا کجا ما شهروند جهانی هستیم. میزان تاثیرگذاری این سه منبع هویت، برای ایرانیان از فردی به فرد دیگر فرق می کند. در حالی که در کشوری مثل آلمان، هر فرد می گوید من آلمانی ام، مسیحی ام، شهروند اروپا و سپس شهروند جهانم. یعنی چهار منبع هویت برای او در تناقض نیستند، بلکه در بسیاری موارد هم پوشانی هم دارند. اما در ایران اگر کسی بگوید من فردی مذهبی ام، معلوم نیست که این مذهبی بودن با ایرانی بودن یا شهروند جهانی بودنش هم پوشانی داشته باشد. منابع هویتی ما عموما با هم در تناقضند. مرکز ثقل مسائل هویتی یک کشور این است که مسئله ناسیونالیسم را حل کرده باشد. ناسیونالیسم اروپایی از طرق گفت و گو و بحث و کتاب و سمینار و میزگرد حل نشد، ناسیونالیسم اروپایی به دلیل انقلاب صنعتی به عنوان یک ضرورت شکل گرفت، یعنی انقلاب صنعتی چنان رشد کرد که همگان مجبور شدند، حریم ها را تعیین کنند و با یک دیگر رقابت کنند. ما هیچ کدام از این پروسه ها را طی نکرده ایم. اگر بخواهیم طبیعی و منطقی به ایران بنگریم، در می یابیم که ایران نه صنعتی شده است و نه توانسته تناقضات فلسفی و هویتی خودش را حل کند. من تا جایی که با متون دینی آشنایی داریم و تا جایی که با متون توسعه آشنایی دارم، به این نتیجه رسیده ام که هم پوشانی دین با تفکر رایج جهانی کمتر از پنج در صد است. به همین خاطر است که به مفهوم اسلام دموکراتیک اعتقاد ندارم، زیرا اسلام با دموکراسی هم پوشانی ندارد. اسلام با سرمایه داری هم هم پوشانی شفافی ندارد. اسلام مکتبی با اصول خاص و پایگاه های فکری خودش است که نه با سرمایه داری و نه با دموکراسی و نه سوسیالیسم قابلیت جمع شدن دارد. بر این اساس وقتی تاریخ خودمان را بررسی می کنیم، در می یابیم که ما سه لایه هویتی در شخصیت خودمان داریم، دو لایه آن ها در صد و پنجاه ساله اخیر بسیار قوی و مسلط بودند. یک لایه چپ یا مارکسیستی داشتیم که شاید سازمان یافته ترین تشکیلات سیاسی و غنی ترین متون را در ایران داشته است. اگر شما سال 1330 را در ایران مطالعه کنید، در می یابید که چپی ها متون مهم و قابل توجه فراوانی داشته اند. در کنار این جریان دینی داریم که به طور سنتی و حوزوی در ایران حضور دارد. این دو عمده ترین جریان های فکری و فلسفی و روشنفکری و اجتماعی در ایران هستند.
ممکن است که ما در صد و پنجاه سال اخیر افرادی را داشته باشیم که بتوانیم بگوییم، به لحاظ شخصی یا سیاسی یا اقتصادی لیبرال هستند، مثلا در دهه 1340 و در دهه1350 نزدیک به پنجاه گروه صنعتی در ایران داریم که می توان آن ها را مظهر لیبرالیسم اقتصادی در ایران خواند، مثل کفش ملی، ایران ناسیونال سابق، گروه تولیددارو و گروه های صنعتی که خانوادگی بودند و صنایع ملی را در ایران به وجود آوردند و علاقه مند به ارتباطات بین المللی بودند. مثلا گروه خسروشاهی ها در ایران در دهه 1330 شمسی از آمریکا مدیران زیادی را دعوت می کنند تا به مدیران شان در تولیدارو آموزش دهند. این تفکر در آن زمان فقط در ژاپن پیدا می شود و هیچ جای دیگر دنیا اعم از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین نیست. یعنی ما به لحاظ اقتصادی، لیبرالیسم اقتصادی داشته ایم، زیرا تجاری بودند که علاقه مند به کار تولیدی و صنعتی شدند و کارهای مفیدی انجام دادند. اما ما به لحاظ سیاسی لیبرالیسم به مثابه یک جریان یا حزب نداریم و یا فوق العاده ضعیف بوده و در حاشیه بوده است. اهمیت این مطلب در این است که جهان 4 قرن است با لیبرالیسم اقتصادی و سپس سیاسی کار می کند و ژاپن آن را 140 سال پیش قبول کرد ولی ما سنت لیبرالی در ایران به معنای وسیع و فراگیر نداشته ایم.
البته تک چهره هایی مثل فروغی هستند، اما خیلی بدنام اند، چرا چنین است؟
بله، به این دلیل که کانون فلسفی لیبرالیسم در انگلستان، فرانسه و بلژیک است و کسی که بخواهد افکارش را در این زمینه مطرح کند، بالطبع افکار آن ها را مطرح می کند، در نتیجه نه یک انسان مارکسیست این ها را قبول دارد و نه یک انسان متدین. لیبرال های سیاسی در ایران به صورت فردی عمل کرده اند و تشکل ندارند. ملی گرایان ایرانی هم عموما افرادی بودند که به ایران باستان اعتقاد داشتند اما به لحاظ شخصی لیبرال نبودند. ما در میان لیبرال ها افراد فراوانی داریم که بیگانه ستیزند. ژاپنی ها در سال 1880 هم لیبرالیسم اقتصادی و هم لیبرالیسم سیاسی را پذیرفتند و آن مرامی که داشتند، فلسفی نبود. شینتوئیزم فلسفه نیست، روش خوب و معقول زندگی کردن است. اما اسلام رقیب لیبرالیسم است، مارکسیسم رقیب لیبرالیسم است. ما در ایران دو مکتب مهم فلسفی داشتیم که هر دو رقیب لیبرالیسم بوده اند و چون مخالف لیبرالیسم بودند، نه اقتصاد لیبرالی به معنای دقیق کلمه شکل گرفته است و نه سیاست لیبرالی. پهلوی هم بالتبع مخالف لیبرالیسم سیاسی بود و او مخالف هر گونه آزادی سیاسی، مدنی و حزبی بود. در دوران او آزادی اجتماعی بود، اما آزادی سیاسی نبود که در نتیجه به یک سیستم تک حزبی منجر شد. بنابراین می بینیم که اگر هم نمایی از لیبرالیسم اقتصادی تحت عنوان صنعت مونتاژ یا همکاری های محدود با دانشگاه های غربی شکل گرفت، اما مرکز ثقل توسعه یافتگی و ایجاد کشور-ملت، ناسیونالیسم اقتصادی و حل و فصل بحران هویت که عموما در قالب لیبرالیسم در کشورهایی چون ترکیه، برزیل و ژاپن شکل گرفته است، در ایران تحقق نیافته است. ما خارج از قواعدی که برای کل دنیا مصداق دارد، نمی توان مسائل ایران را فهمید. مسائل ایران خاص نیست. برزیل نیز در نهایت همین مسیر را طی کرد، تا جایی که امروز تولید ناخالص ملی برزیل از انگلستان و روسیه بیشتر است، زیرا ابتدا لیبرالیسم اقتصادی را پذیرفت و سپس مجبور شد که لیبرالیسم سیاسی را بپذیرد و احزاب سیاسی و انتخابات و حق انتخاب به سندیکاها را دادند، تا جایی که امروز برزیل به کشوری دموکراتیک بدل شده که اقتصاد هفتم دنیاست.
همان طور که در ابتدا اشاره کردید، تجارت آزادی که اسمیت مطرح می کند، در غرب شکل می گیرد. اما در ابتدای قرن بیستم با ناسیونالیسم نمی تواند کنار بیاید و ظهور دو جنگ جهانی اول و دوم تا حدودی به این دلیل است. بعد از آن نیز اولین کار تشکیل گات است تا موانع تجارت بر طرف شود. اما در ایران رضا شاه و مردان پیرامونش مثل تیمورتاش و داور و هم چنین روشنفکران تجارت را ملی می کنند. یعنی انحصار تجاری در زمینه فرش، پشم، تریاک و تنباکو و ... جلوتر که می آییم، محمدرضا پهلوی نیز بعد از دهه 1330 شروع به ملی کردن منابع طبیعی می کند و انقلاب سفید را به راه می اندازد، یعنی زمین توزیع می کند، اصلاحات ارضی را صورت می دهد، مردم را در سود کارخانه ها شریک می کند. تا جایی که خلیل ملکی می گوید که شاه تمام افکار ما را اجرا کرده است.
وقتی کشور امپراتوری است، تمرکز قدرت پدید می آید، اما وقتی با کشور-ملت مواجهیم، توزیع قدرت در دستور کار قرار می گیرد و دولت مشروعیت دارد و نیازی به این اقدامات نیست.
حرف من آن است که چپ گرایی و ناسیونالیسم در انتها به هم می رسند، یعنی هر دو در این که اقتدار باید در یک جا باشد، با هم توافق می کنند. کما این که ویتفوگل در استبداد شرقی نیز تاکید می کند که تفاوتی از حیث اندیشه ای میان لنین و رضاشاه نیست، هر دو می خواهند که قدرت در یک جا متمرکز شود. این امر در نهایت مانعی جدی برای اقتصاد بازار آزادی است که نیازمند فضای باز سیاسی است.
در اروپا قدرت سیاسی متمرکز بود، اما در ابتدا بخش خصوصی و تشکل ها بودند که به تدریج به دولت قبولاندند که شما نمی توانید، به تنهایی اقدام کنید. ما در این جا منافعی داریم و عده زیادی را هم به کار گرفته ایم و شما باید ما را در تصمیم گیری ها شریک کنید. یعنی تشکل این طرف بود که آن طرف مجبور شود اقتدار را توزیع کند و فرآیندی شروع شد که در نهایت به دموکراسی رسید. در سال 1880 در آمریکا تنها کسانی که صاحب زمین و کارخانه و بانک بودند، می توانستند در انتخابات شرکت کنند، یعنی بر این عقیده بودند که این مملکت سرمایه داری است و سرمایه داران باید تصمیم بگیرند که کشور چگونه اداره شود. اما به تدریج با طرح مباحث حقوق شهروندی به جایی رسیدند که همگان می توانند در انتخابات شرکت کنند. البته یک بازی فوق العاده پیچیده ای در غرب هست که اگر از منظر سیستمی در نظر آوریم، می بینیم که نمایندگان هر دو حزب، چه دموکرات و چه جمهوری خواه، سیستم را نگه می دارند، اما سیاست هایشان متفاوت است. ما این فرآیندها را طی نکرده ایم. یکی از دلایلی که در تحقیقاتم سر از خلقیات ایرانی در آوردم، به این دلیل است که می بینم کار کردن ایرانی ها با هم و کار گروهی نزد ایشان بسیار سخت است، در حالی که این سرمایه اجتماعی را خاور دور پیش از آن که سرمایه داری را بپذیرد، داشته است. ژاپنی ها و چینی ها این سرمایه اجتماعی را داشتند. چینی ها خیلی از یکدیگر حمایت می کنند، در حالی که ایرانی عمدتا به دنبال منافع خودش است و وقتی به منافع خودش برسد، دیگر گروه و جامعه برایش اهمیت چندانی ندارد. شما به هر جای اروپا یا آسیا بروید، محله ای می یابید با عنوان «محله چینی ها»(Chinatown) در حالی که ایرانی ها با هم درگیرند، حتی در خارج از کشور ایرانیان تحصیل کرده و ثروتمند با هم درگیرند و به دنبال تخریب یک دیگر هستند. اگر به دانشگاه های خارج از کشور بروید، از کشورهای متفاوت مثل فیلیپین، کره، عرب و چین حضور دارند، اما تنها دانشجویان ایرانی بودند که با هم درگیر بودند. من این امر را نتیجه استبداد طولانی مدت می دانم. در کتاب «اقتدارگرایی در عصر قاجار» نیز همین نکته را نشان داده ام، استبداد طولانی و سرکوب بسیار وحشیانه افراد را مجبور کرده که به زندگی خاص خودشان روی آورند. چه در بحث خصوصی سازی و چه در موضوع مشارکت سیاسی و به طور کلی هر مشتقی از توسعه سیاسی-اقتصادی را در نظر آوریم، مهم ترین ضعف ایرانی ها در ناتوانی در ایجاد تشکل است، ایرانی ها ظرفیت ایجاد تشکل را در خودشان به وجود نیاورده اند و این نارسایی در همه جا خودش را نشان می دهد. مثلا در مواجهه با بحران اخیر ارز، اگر دو هزار شرکت خصوصی گرد هم می آمدند و با هم اصولی را تعریف می کردند و از دولت پاسخ گویی می خواستند، نتایج مهمی در بر داشت. اما نهایتا هر شرکتی کانال خودش را می زند تا بتواند مشکل خودش را به تنهایی از طریق روابط حل کند. همین کار در سیاست و فرهنگ عمومی و هر حرفه دیگری نیز قابل تصور است، این را با ترک ها مقایسه کنید که به شدت کار جمعی، تشکل و احزاب اعتقاد دارند. در ترکیه حزب آقای اردوغان عمر کوتاهی دارد، اما مردم آموخته اند که چطور کار تشکیلاتی کنند. در حالی که ما اگر تشکل داشتیم، سریع تر می توانستیم مسائل هویتی مان را حل کنیم. نگاه کوتاه مدت، فردی و خودمحورانه در میان ایرانیان موجب می شود که نتوانند تشکل ایجاد کنند و این روحیه به تدریج در میان نیروهای مذهبی، چپ، ناسیونالیسم و سایر گروه های سیاسی و اجتماعی رشد می یابد.
در علت یابی مشکلات مان تا چه اندازه می توان عدم توسعه یافتگی مان را به نقش بیگانگان و مدل استعماری ایران خواند؟
من فکر می کنم این که روسیه، انگلیس و آمریکا به ایران آمدند و بسیار مسلط شدند، دلیل اصلی اش در آن است که کشور ما یک امپراتوری بزرگ بوده است. این امپراتوری نیز به این شکل هدایت می شده که یک قومی با سرکوب و غارت و کشتار بر بقیه مسلط می شده و برای ادامه کار هم باید همین کار را می کرده است. تا این که در گوشه ای گروه دیگری قدرت بیابد و بقیه را سرکوب کند. به همین خاطر اعتماد، تشکل، کار جمعی و هویت فرصت شکوفایی و ایجاد شدن را نیافتند. اگر تاریخ را به صورت قوم ها و عشایر مختلف در نظر بگیرید، می بینید که هر قوم با چه توحشی توانست بقیه را به زیر یوغ خود بکشاند. شاه عباس وقتی از اصفهان به بندرعباس رفت، چند صد روستا را نابود کرد و امکانات آنها را با زور گرفت. این نوع نگاه به زندگی و این که مردم همیشه در ناامنی به سر می بردند، باعث نشد که در قسمت های مختلف کشور نوعی سرمایه اجتماعی مشترک پدید آید. از صفویه و زندیه تا قاجار و پهلوی این روند ادامه دارد. همیشه یک گروه بقیه را با زور و وحشت مجبور به تبعیت کرده است. ما چون سرمایه اجتماعی برای وحدت ملی و کار جمعی نداشتیم، خارجی به راحتی از ما سوء استفاده کرد. تاریخ جدا شدن افغانستان از ایران بسیار عبرت آموز است. انگلستان نگران هند بود که روس ها از طریق افغانستان یا ایران بتوانند در امور شبه قاره دخالت کنند. انگلیسی ها روابط بسیار خوبی هم با والیان منطقه جنوب داشتند، بنابراین به منطقه خوزستان رفتند و والیان را تطمیع کردند که اعلام خودمختاری کنند، به ایشان مقادیر زیادی امکانات و اسلحه نیز دادند. در نهایت شاه مجبور شد برای از دست ندادن خوزستان، افغانستان را واگذار کند. این نشان گر آن است که به دلیل فقدان هویت جمعی و عشیره ای و قومی بودن ما، زمینه تشکیل دولت-ملت فراهم نیامد. در اروپا هم فرقه گرایی بوده و شدیدتر از ما هم بوده است. توسعه صنعتی و تجاری، این گونه تفاوت ها را به حاشیه راند.
ما وقتی به مقطع انقلاب در سال 1357 می رسیم، رژیم شاه کنار می رود و انقلابیون ظهور می کنند. سرعت تحولات در این دوره بسیار زیاد است، یعنی از پاییز تا بهمن را در بر می گیرد. در این فاصله که شاه رفته و رژیم تازه در حال شکل گیری است و شورای انقلاب تشکیل شده و مجلسی نیز در حال برپایی است، آن چه در مطبوعات آن عصر مشهود است، این است که دو گروه مهمی که اشاره کردید، یعنی مذهبی ها و چپ ها بدون آن که به یکدیگر بگویند، در حالی که علی الظاهر با هم مخالف هم هستند، یک دیگر را تقویت می کنند. یعنی قانون اساسی ای نوشته می شود که اصل 44 آن را فردی به نام بیت اوشانا ارائه می کند. بیت اوشانا از اعضای سابق حزب توده است که نماینده اقلیت ارامنه در مجلس خبرگان است. سردبیر روزنامه کیهان در همان سال فردی به نام رحمان هاتفی است که صبح ها سردبیر کیهان و عصر ها سردبیر روزنامه مردم است. این یعنی قانون اساسی تشکیل می شود که اشخاصی چون مرحوم عزت الله سحابی قوانینی می نویسد مبنی بر ملی شدن بانک ها، تقسیم زمین و ... و روحانیون نیز این امر را قبول می کنند. چه شد که ما به این جا رسیدیم؟
برای کسانی که در آن مقطع کار سیاسی می کردند، تمرکز بسیار مهم بود. زیرا حکومتی از هم پاشیده بود و برای این که بتوانند اوضاع را کنترل کنند، نیاز به تمرکز داشتند. حتی اگر به لحاظ فردی کسی اعتقادی به ملی شدن نداشت، اما به لحاظ سیاسی مجبور به این کار بودند. اما در آن سو گروه های چپی کاملا آگاهانه این اقدامات را صورت می دادند. شعار کمونیست ها ضدیت با غرب و دولتی شدن همه چیز بود. این با نیازهای سیاسی سیاستمداران روز همخوانی داشت. شما تاریخ را می شناسید و می دانید که به قدری سرعت تحولات بالا بود که فرصت بررسی کردن و اندیشیدن نبود و وقایع بود که اندیشه ها را شکل می داد. به هر حال این شرایطی بود که هر کس که به اقتصاد باز و اقتصاد بازار و مفاهیمی چون رقابت نزدیک می شد، از صحنه خارج می شد. آن طرز تفکر هنوز هم در کشور جاری است و ما در نهایت از سرمایه دار بدمان می آید. به نظر من راهی که چین رفته بسیار حائز اهمیت است. چین ایدئولوژی را کنار گذاشت، راه دیگران را انتخاب کرد. اصول سیاسی اش را حفظ کرد اما تمام سیاست هایش سیاست اقتصاد باز برای اداره جامعه است. الان حزب کمونیست چین شورا هایی دارد که با بخش خصوصی برای اداره کشور همفکری می کند. چینی ها هر تشکیلاتی را که گردش مالی اش بالای دو میلیارد دلار باشد، تشویق می کنند تا در سیاست کشور حضور داشته باشند. زیرا منافع مشترک با دولت دارند. اما اگر در ایران تشکیلاتی گردش مالی اش زیاد باشد، به مشکل بر می خورد، زیرا می گویند ممکن است اهداف سیاسی داشته باشد.
منبع :نشریه نامه اتاق بازرگانی – بهمن 1396
بازدید کنندگان و علاقمندان وبلاگ سود نیوز epsnews.blogfa.com از این پس می توانند در زمان های عدم سرویس از طریق بلاگفا از وبلاگ دوم این گروه epsnews.blogsky.comدر این مجموعه بازدید کنند. وبلاگ سوم این گروه نیز epsnews.mihanblog.com می باشد. مطالب قابل ارائه وبلاگ عبارت است از: 1- آموزش کاربردی و اثربخش سرمایه گذاری در بازار سهام 2- ارائه اخبار مهم روزانه بازار سهام 3- ارائه اخبار مرتبط با اقتصاد جهانی و اقتصاد داخلی مرتبط با بازار سهام 4- بررسی وضعیت شرکتهای پذیرفته شده در بورس و فرا بورس 5- ارائه اخبار مربوط به سود اعلامی شرکتها و تحلیل آنها 6 -مروری بر شایعات و تیپ شناسی آنها 7- سایر موارد بورسی اطلاعیه رفع مسولیت : این وبلاگ فقط جنبه آموزشی و اطلاع رسانی دارد و به هیچ عنوان بر اساس مطالب وبلاگ، بخش نظرات و ایمیلهای ارسالی خرید و فروش نفرمایید. در ضمن بخش نظرات ممکن است حاوی مطالب مختلف از افراد با نیات گوناگون باشد، لطفا مراقب معاملات خود در بازار باشید. نخست دانش و دوم تجربه خود را در بازاربالا ببرید و نهایتا در صورت آمادگی کامل با حداقل سرمایه در این بازار مشغول شوید. بدون آموزش و بررسی توسط خودتان وارد هیچ بازاری نشوید. مسولیت سرمایه گذاری با خودتان است، پس خوب بررسی کنید. جمله مهم برای فعالیت در بازار: هـر حـقـیـقــتی در بازار از سـه مـرحـلـه می گـذرد: ابـتـدا، بـه مـسـخره گـرفـتـه مـی شود بـعـد بـه شـدت بـا آن مـخالـفـت مـی شـود و در آخـر، بـه عـنـوان امـری بـدیهـی پـذیـرفـتـه می شـود. محل تشکیل کلاس های آموزشی بورس مدیر وبلاگ: ................................